هیچکس به من نگفت
که غیبت شما ، به معنای نبودن نیست ، بلکه به معنای ندیدن هم نیست ، چرا که تو روی فرش مجالس ما ، قدم می گذاری . در بین مایی ، ما را می بینی و می شناسی. ما هم تو را می بینیم ولی نمی شناسیم. مگر نه این که شما را تشبیه کرده اند به یوسفعلیه السلام که برادران را دید و شناخت ، او را با این که دیدند نشناختند.
مگر نه این است که در دعای ندبه می خوانیم ، ای غایبی که غایب از ما نیستی ؛ فدایت شوم، ای دور از مایی که از ما دور نیستی.
مگر نه این است که وقتی می آیی ، خلایق انگشت به دهن می مانند که ما این آقا را نه یکبار ، بلکه بارها دیده ایم. پس تو اینجایی در بین ما ، ولی غایبی ، یعنی ناشناخته ای ، نشناختن هم گناه ماست، مشکل تو نیست ، تو برای من غایبی که نمی شناسمت.
ای کاش در نوجوانی به من گفته بودند که با شناخت تو ، غیبت حداقل برای خودم ، تمام شدنی است.
ای کاش بودنت را هر لحظه با تمام وجودم حس می کردم.
بارها روی تو دیــدم ولی نشناختـم لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم
کعبه را کردم بهـانه تا بگردم دور تو آمــدم دور تو گــــردم ولی نشناختــم