هیچکس به من نگفت
که رمز دیدار شما ، پاکی و دوری از گناه است.
به ما نگفتند که در دیدار علی بن مهزیار اهوازی که بیست سال به انتظار ایستاد تا شما را ملاقات کند به او فرمودی که علت دوری از شما ، چند گناهی بود که انجام مب دادی.
و فرمودی که علت در پشت پرده بودن ما ، اعمال بد شما شیعیان است و اگر شما پیمان پاکی که با امامان خود بسته بودید را فراموش نمی کردید ، پرده ها کنار می رفت.
کاش به ما گفته بودند که چشم پاک ، سزاوار سیمای پاک است نه چشمی که به هرکس و ناکس نگاه انداخته و زلف پریشان دیگران را خیره شده ، کجا این چشم می تواند خال مشکین صورت شما را مشاهده کند ؟!!!
مگر اینکه با باران اشک ، آن آلودگی ها را شستشو دهد و به کنترل در آورد چشمی را ، که وظیفه اش کرنش است در هنگام روبرو شدن با نامحرم.
به ما نگفتند که سید بن طاووس و شیخ مفید و سید مهدی بحرالعلوم – که به دیدارت نائل شده اند – اهل گناه نبودند، یعنی ما هم باید اینچنین باشیم.
کاش می دانستم که هر گناه ، فاصله را دورتر می کند و هر ترک گناهی ، قدمی است برای رسیدن به رضایت شما.
کاش می دانستم که باید مایه زینت شما باشم نه باعث شرمساری.
گفتم شبی به مهدی اذن نگاه خواهم گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم
هیچکس به من نگفت
که شما مهربان ترین فرد عالم هستید ؛ هزاربار مهربانتر از مادر و قتل و کشتار از روش شما به دور است. مگر نه این است که قرار شده بر سیره و روش جد بزرگوارتان رسول مهر و رحمت عمل کنید که در فتح مکه ، با اینکه قدرت داشت ، از همه گذشت از همان کسانی که او و یارانش را آزرده بودند.
مگر نه این است که شما خود را رحمت گسترده الهی معرفی کرده اید و در دعای ندبه ، همگی ما آن رأفت و مهربانی و دعای خیر را از شما طلب می کنیم.
من نمی دانستم که شما پدری مهربان ، همدم و مونسی دلسوز و رفیقی خیرخواه هستید و چقدر دیر فهمیدم که شما یار بی کسان ، طبیب دردمندان ، راهنمای گمشدگان و انیس غریبانی.
و من چقدر دیر دانستم که شما نمایانگر صفات خدایی ؛ و مهربانی تنها یکی از صفات اوست ، که در شما نورافشانی می کند.
من تازه شنیده ام که شما با غم ما غمناک و با شادی ما ، شاد می شوی و نسبت به ما از خودمان ، مهربان تر و دلسوزتری و صلاح مرا بهتر از خودم می دانی و به سعادت و کمالم مشتاق تر از خودم هستی. کاش این مهربانی را از نوجوانی درک می کردم تا حال ، دیگر قلبم انیس و مونس این غربت و تنهایی می شد.
هیچکس به من نگفت
که گناه ، خانه قلب را تیره می سازد و شما که نورانی ترین هستی ، در خانه سیاه نمی مانی. آن وقت خانه دل ما ، سوت و کور می شود مثل خرابه ها . مگر این که با توبه ، آن تیرگی ها را از بین ببریم و دوباره مهیای پذیرایی از شما بشویم.
قلب من در نوجوانی ، آماده کاشتن بذر عشق بود اما هرچه انتظار کشیدم کسی نگفت که باید عاشق برترین شد تا قلب آباد شود. به من نگفتند که مواظب باش قلبت را به هر کس و ناکسی نسپاری که صاحب اصلب آن ، کسی است که وقتی قلبت پاک شود می آید.
و به ما نگفتند که جای شما در قلب ماست نه در جزیره خضرا و مثلث برمودا. به ما نگفتند که مواظب باشیم تا شما را از مهمانی قلبمان بیرون نکنیم. وقتی از آیة الله بهجت پرسیدند که شما کجایی؟ ایشان جواب داد که :" آقا در قلب شماست مواظب باشید که بیرونش نکنید."
کاش ، قلبم را در نوجوانی به تو می سپردم و هر دم یادت را از قلبم به زبان جاری می ساختم.
آن دل که به یاد تو نباشد دل نیست قلبی که به عشقت نتپد جز گل نیست