هیچکس به من نگفت
که می شود برای سلامتی شما صدقه داد و صداقت را ثابت کرد که ما صادقانه و بی ریا، شما را دوست داریم؛ نه برای نانی و نامی که می خواهیم نباشد، آن نان و نامی که ما را از شما دور کرده و به جان یکدیگر انداخته است.
نمی دانستم که هر روز با صدقه ای که می دهم و سلامتی شما را با آن نیت می کنم، چه یادی را از شما زنده کرده ام و چه عرض ارادت ناچیزی را به محضر اربابم پیشکش نموده ام.
به ما نگفتند که سلامتی شما از سلامتی همه ، حتی نزدیکترین کسانم هم مهمتر است و نشانه ایمان است که فرزندان پیامبر را بر هرچه داریم و نداریم مقدم سازیم و من این نشانه را نداشتم. اصلا کسی نگفت که باید اینگونه باشم، آن هم در آن دوران ظرافت و لطافت نوجوانی که آمادگی هر ایثاری فراهم است.
اما حالا می خواهم تمام وجودم که به صدقه سر شما حیات دارد، صدقه لحظه ای از عمر پربرکت شما باشد و تمام وجودم وقف شما گردد.