هیچکس به من نگفت
که باید منتظر شما بود و انتظار شما چه اجر فراوانی دارد مثل شمشیر زدن در سپاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و نگفتند که انتظار با نشستن و دست روی دست گذاشتن و آه کشیدن حاصل نمی شود که انتظار حرکت است و پویایی. آنکه در انتظار عزیزی است، سر از پا نمی شناسد. در تلاش و تکاپو است تا اطراف و اطرافیانش را برای آمدن مهمان و خوشایندش آماده سازد.
و نگفتند بدون انتظار ، اعمال ما مورد پذیرش درگاه الهی قرار نمی گیرد و بهترین اعمال ، انتظار است و انتظار عمل است نه حالت. و کاش زودتر می دانستیم که انتظار شما ، شوق یاری و همراهی را در من ایجاد می کند و به من هویت و حیات می بخشد و مرا از پوچی و بی هدفی نجات می دهد. ای کاش در آن دوران ، انتظار را تجربه می کردم تا حالت انتظار ، در تار و پودم تنیده می شد و دوام آن را در این دوران می دیدم و میوه آن را می چیدم.
منتظر من می نشینم شه بیاید یا نیاید بلکه رخسارش ببینم شه بیاید یا نیاید
رنج خار از چیدن گــل، گر ببینم یا نبینم می کنم صبر و تحمل شه بیاید یا نیاید
هیچکس به من نگفت
که محور هستی شمایی و بدون محور ، عالم گردشی ندارد و زمین و اهلش بدون شما ، لحظه ای پابرجا نیست. فیض خدا از طریق شما به همه می رسد، انسان ها و حیوانات حتی شاخه های درختان ، پایداریشان به شماست تا فیض خدا را به آن ها برسانید.
من اصلا نمی دانستم که به خاطر شما باران می بارد و آسمان بر زمین فرود می آید. خیلی برایم جالب بود وقتی شنیدم همه به واسطه شما روزی می خورند.
یعنی من هر نفسم را مدیون شما بوده ام و اینچنیم مرا از شما دور نگه داشته اند که هیچ از شما ندانم و نوجوانیم بی شما سپری شود. فصل مهم عمرم که پایه ریزی محبت شما باید در آن شکل می گرفت این چنین به تاراج و غارت رفت و اینک من ماندم و دستانی خالی که به طرف شما دراز است و می دانم که آن ها را خالی بر نمی گردانی. ای فیض خدا که چونان خورشیدی نورافشانی می کنی و من بهره ای نبرده ام از این نور برای شیدایی و زندگی با حلاوت در مسیر رضایت تو ، مدد فرما و نور الهی را بر دلم بنشان.
هیچکس به من نگفت
که شما اعمالم را می بینی و ناظر هستی ، اما باورم نمی شد.
تازه فهمیدم که در روز قیامت در و دیوار به کارهایم شهادت می دهند و فرشتگان از مشاهده کارهایم ، تعریف می کنند و تو که مقامت از هر فرشته و انسانی بالاتر است ، چگونه باخبر نباشی از کارهایم؟! حالا به یقین دانستم که می دیدی، اما چقدر بزرگوارانه مثل خدا که ستار و پرده پوش است ، همه را مخفی کردی که هیچکس ندانست که من چه ها که نکرده ام.
نمی دانم منظورت چه بوده است، شاید می خواستی با این کارها ، مرا به سوی خودت بکشانی و عرق شرم مرا با دستمال توفیق توبه ، پاک کنی.
حالا می خواهم بیایم ، می خواهم برای شما باشم ، به سوی شما حرکت کنم و محور کارهایم ، رضایت شما باشد، کمکم کن.