هیچکس به من نگفت
که محور هستی شمایی و بدون محور ، عالم گردشی ندارد و زمین و اهلش بدون شما ، لحظه ای پابرجا نیست. فیض خدا از طریق شما به همه می رسد، انسان ها و حیوانات حتی شاخه های درختان ، پایداریشان به شماست تا فیض خدا را به آن ها برسانید.
من اصلا نمی دانستم که به خاطر شما باران می بارد و آسمان بر زمین فرود می آید. خیلی برایم جالب بود وقتی شنیدم همه به واسطه شما روزی می خورند.
یعنی من هر نفسم را مدیون شما بوده ام و اینچنیم مرا از شما دور نگه داشته اند که هیچ از شما ندانم و نوجوانیم بی شما سپری شود. فصل مهم عمرم که پایه ریزی محبت شما باید در آن شکل می گرفت این چنین به تاراج و غارت رفت و اینک من ماندم و دستانی خالی که به طرف شما دراز است و می دانم که آن ها را خالی بر نمی گردانی. ای فیض خدا که چونان خورشیدی نورافشانی می کنی و من بهره ای نبرده ام از این نور برای شیدایی و زندگی با حلاوت در مسیر رضایت تو ، مدد فرما و نور الهی را بر دلم بنشان.
هیچکس به من نگفت
که شما اعمالم را می بینی و ناظر هستی ، اما باورم نمی شد.
تازه فهمیدم که در روز قیامت در و دیوار به کارهایم شهادت می دهند و فرشتگان از مشاهده کارهایم ، تعریف می کنند و تو که مقامت از هر فرشته و انسانی بالاتر است ، چگونه باخبر نباشی از کارهایم؟! حالا به یقین دانستم که می دیدی، اما چقدر بزرگوارانه مثل خدا که ستار و پرده پوش است ، همه را مخفی کردی که هیچکس ندانست که من چه ها که نکرده ام.
نمی دانم منظورت چه بوده است، شاید می خواستی با این کارها ، مرا به سوی خودت بکشانی و عرق شرم مرا با دستمال توفیق توبه ، پاک کنی.
حالا می خواهم بیایم ، می خواهم برای شما باشم ، به سوی شما حرکت کنم و محور کارهایم ، رضایت شما باشد، کمکم کن.
هیچکس به من نگفت
که یکی دیگر از راه هایی که مرا به یاری شما نزدیک می کند ، بستن عهد با شماست.
عهدهایی که شاید در ظاهر کوچک باشند اما در گذشت زمان ، اثرات پر باری را به نمایش خواهند گذاشت.
مثلا عهد ببندم که به دوستانم زودتر سلام کنم و دروغ را از صفحه زتدگیم فقط به خاطر شما بیرون کنم و بر همین دو عهد ، مداومت کنم تا بعد از محکم شدن این عهد و پیمان ، سراغ سومین پیمانم با شما بیایم ...
حتی دعای عهد را اگر صبح حا موفق به خواندن نمی شوم در اولین وقت نشاطم در هرجا شد زمزمه کنم.
هرچند که دیر فهمیدم که دعای عهد چه مضامین زیبایی دارد و چه مناجات عاشقانه ای است که طلب دیدار دلدار را می کند و عاجزانه درخواست یاری آن امام غریب را در سر می پروراند که حتی اگر امام آمد و قبل از ظهورت ، مرا از دنیا برد ، باز هم زنده شوم و برگردم و تو را یاری کنم.
کسی به من نگفت که می توانی صبح را با عهد با امام زمانت شروع کنی تا این عهد ، مدد کند تو را در دوری از گناه و یک قدم نزدیک شدن به عزیز دل ها.
عمریست بیقرار نگاهت نشسته ایم از غـــــصـه نیامــــدنت دل شکســــــته ایم
ما پای عــهد عاشـــــقی سرخ انتظار با هر کسی به غیر تو پیمان گسسته ایم